جدول جو
جدول جو

معنی راست پا - جستجوی لغت در جدول جو

راست پا
ویژگی ورزشکاری که با پای راست به توپ ضربه می زند، در ریاضیات متساوی الساقین
تصویری از راست پا
تصویر راست پا
فرهنگ فارسی عمید
راست پا
برپا، بر سرپا، قائم، و رجوع به راست پا آمدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماست با
تصویر ماست با
آشی که در پختن آن ماست به کار می برند، آش ماست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست تک
تصویر راست تک
راست دو، راست رو، آنکه راست و مستقیم می رود، اسبی که راست می دود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست ساز
تصویر راست ساز
راست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستی را
تصویر راستی را
به راستی، برای مثال راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (لغتنامه - راستی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست رو
تصویر راست رو
آنکه به راه راست می رود، کسی که از راه راست منحرف نمی شود، راست رونده، برای مثال سعدیا راست روان گوی سعادت بردند / راستی کن که به منزل نرود کج رفتار (سعدی۲ - ۶۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست کار
تصویر راست کار
درستکار، کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، پاک دست، درست کردار، صحیح العمل، برای مثال خواهی که رستگار شوی راست کار باش / تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی (سعدی۲ - ۶۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستا
تصویر راستا
زمینۀ موردنظر، مورد، باره مثلاً در راستای بهبود کیفیت، در این راستا،
در ریاضیات امتداد، مقابل چپ، راست
به راستای: در حق، دربارۀ مثلاً به راستای تو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست بر
تصویر راست بر
آنکه دیگری را به راستی و درستی راهنمایی می کند، برای مثال سپهبد ز ملاح فرزانه رای / بپرسید کای راست بر رهنمای (اسدی - ۱۶۷)، در علم هندسه شکلی هندسی با اضلاع مساوی و موازی، راست پهلو، مربع مستطیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست گو
تصویر راست گو
ویژگی کسی که سخن راست می گوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست باز
تصویر راست باز
بی حیله و نیرنگ، درستکار، برای مثال نداریم بر پردۀ کج بسیچ / به جز راست بازی ندانیم هیچ (نظامی۶ - ۱۱۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست دل
تصویر راست دل
ساده دل، پاک دل، خوش قلب
فرهنگ فارسی عمید
آش ماست، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، آشی که در آن ماست کنند، آش ماست، (فرهنگ فارسی معین) :
وصف برنج زرد و خط سبز ماست با
بر نرگسی چو لالۀ احمر نوشته اند،
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(غُ نِ / نَ دَ / دِ)
پراکننده راحت. منتشرکننده آسایش و به مجاز آرام بخش. آسایش بخش:
بباغ رفتم تا خود چه حال پیش آید
که باد راحت پاش است و ابر شادی بار.
عمادی (از سندبادنامه ص 136)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میزدج بخش حومه شهر کرد که در 25 هزارگزی جنوب باختری شهر کرد وکنار راه شهرکرد به جونقان واقع است، این ده در دامنۀ کوه واقع و آب و هوای آن معتدل است و دارای 413 سکنه میباشد، آب آن از چشمه و رود خانه تنک بردنجان تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ دَ / دِ)
که راست بازد، که در بازی غدر و تزویر و دورویی نکند، که جر نزند، که در قمار دغلی نکند، پاکباز، که دغا و دغل نکند در قمار، مقابل دغل باز: هو تقی الظرف، یعنی امین راست باز است، نه خائن و دغل باز، (منتهی الارب)، راست، (یادداشت مؤلف)، بی غدر و تزویر:
این کارزنان راست باز است
افسون زنان بد دراز است،
نظامی،
- راست باز و پاکباز، آنکه در بازی و بمجاز در کارها بی غدر و تزویر باشد،
، صادق، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، امانت دار، راست معامله، (آنندراج)، دیندار، با اعتقاد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
که بال مستقیم دارد، مقابل کج بال،
حشره ای که بال راست و مستقیم دارد، مانند ملخ، آبدزدک، (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 160)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ / دِ)
پوشندۀ آنچه راست باشد، به تازی کافر خوانند، (آنندراج) (انجمن آرا)، ملحد، (ناظم الاطباء)، بمعنی کافر از ساخته های دساتیر است، (یادداشت مولف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راست روش. که راست و مستقیم میرود. که تک مستقیم و درست دارد، جواد ذو مصدق. اسب راست تک و راست روش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که دلی راست دارد. که دور از کجی و بددلی است. پاکدل:
کسی را ندیدم از ایران سپاه
بجز راست دل رستم نیکخواه.
فردوسی.
ازو پهلوان جست راه سخن
که ای راست دل گوژپشت کهن.
(گرشاسبنامه ص 96).
پشت خم راست دل بخدمت تو
همچو نون والقلم همه کمر است.
خاقانی.
و نجم الدین ابی جعفر احمد عمران که او را وزیر راست دل گفتندی. (جامع التواریخ رشیدی)، ساده دل: عبداﷲ (بن عباس علی) را گفت: تو مردی راست دلی و دلیر این کار بدلیری تباه خواهی کرد. (مجمل التواریخ والقصص). و ترک با ادب و عقل بود و راست دل. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
در تداول عامه مواجه. مقابل. محاذی. روبرو: راست روی توپخانه، روبروی توپخانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مستقیم کننده، راست کننده، از کجی برآرنده، استقامت دهنده،
نوعی از فنون سازندگی و صفتی از صفات سازهای ذوالاوتار است، (آنندراج) (برهان)، یکی از صفات سازهای ذوالاوتار و هم آهنگ، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح الکتریسیته: مستقیم کننده در چراغهائی که برای برق بکار میرود،
لغت نامه دهخدا
(قَدد)
راست قامت. سهی قد. راست بالا. کسی که قامت راست و مستقیم دارد: متمئل، مرد دراز و راست قد. (منتهی الارب). رجوع به راست قامت شود
لغت نامه دهخدا
آنکه براستی شهره و نامی شده است، آنکه نام او براستی و درستی بر سر زبانهاست، آنکه نام او براستی مشهور و نامور گردیده است:
زبان ترازو که شد راست نام
از آن شد که بیرون نیاید ز کام،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ نِ / نَ دَ/ دِ)
خوشنما. (آنندراج) ، سخن که ظاهراً راست و صدق نماید ولی دروغ و کذب باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر است، این دهستان در طول دره ایکه راه آهن و شوسۀ مازندران به طهران در آن احداث گردیده واقع شده است و از جنوب به گدوک فیروزکوه و از شمال به دهستان شیرگاه و از خاور به دودانگه و از باختر به دهستان ولوبی محدود است، هوای قسمت شمالی دهستان تا حدود ایستگاه سرخ آباد معتدل و از آن حدود به بالا سردسیر است، محصول عمده دهستان در قسمت شمالی برنج، غلات و لبنیات و در قسمت جنوب غلات و لبنیات است، راه آهن مازندران به طهران در طول این دهستان واقع است، ایستگاه مرکز دهستان و همچنین بخش سوادکوه ایستگاه مهم پل سفید میباشد، این دهستان از 55 آبادی تشکیل شده وجمعیت آن در حدود 23 هزار تن میباشد، قراء مهم آن بشرح زیر است: کنیج کلا، سرخ کلا، قادیکلا، اوریم، عباس آباد، برنت، کهرود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
همینکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماست پا
تصویر ماست پا
آشی که در آن ماست کنند آش ماست
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از فنون سازندگی، صفتی از صفات سازهای ذوات الاوتار، چراغی که در دستگاه برق امتداد جریان را از یک طرف مستقیم میکند دستگاهی که یک جریان الکتریکی متناوب را به یک جریان یک طرفه تبدیل نماید مستقیم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستا
تصویر راستا
راه و صراط، مقابل، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستا
تصویر راستا
امتداد، سمت، ضلع، جهت
فرهنگ واژه فارسی سره
راه راست، راه سر راست، راه راست و مستقیم
فرهنگ گویش مازندرانی
راه راست و مستقیم
فرهنگ گویش مازندرانی
شبانه، از شب
دیکشنری اردو به فارسی